چله به چله عشق را از غم به شادی می بریم
حق خود از لبخند را ، با اشک با خون می خریم
هرجا سکوت کوچه ها ، از ترس سنگین تر شود
یک آه هم گل میکند تا شهر رنگین تر شود
پروانه پشت پیله اش حس کرد راهی هست و رفت
شاید به راه بسته هم باید امیدی بست و رفت
شب از درون می پوسد و با یک تلنگر می رود
دستان ما در بند هم دور از تصور می رود
حتی عبور از عشق هم رو به رهایی سخت نیست
بی ذوق آزادی کسی با عشق هم خوشبخت نیست
ققنوس بر می خیزد و ما را تماشا می کند
شعله فرو می افتد و در بهت حاشا میکند
افشین یداللهی